همهچیز نور است، نوری که تابیده میشود. خواه خورشید در پهنهی آسمان باشد یا آخرین کبریت در اتاقی تاریک، پروژکتوری بر صحنهی نمایشی باشد یا آتشی در کوهستانی. نور تابیده و جهانی هویدا میشود. جهانی که در جنبش است: «کودکی در اتاق تاریک قایم شده است، بازیگری بر صحنه به رقص میایستد یا جنگجویی در تاریکی کوهستان دوباره به راه میافتد.»
همهچیز قصه است، قصهای که به چشم و فهم میآید. هر آنچه که هست. تمام روزهای سفر انسان از دیروزِ زندگی در آمازون تا فردای فتح مریخ، همهاش قصه است. خشم زیدان در فینال جامجهانی یا چُرت آغامحمد بعد از تاراج شیراز، خبرهای امروز نیویورکتایمز یا شرح روزگار مسیح در کتابی، نطق امروز فلان رییسجمهور یا جاماندن دفتر مشق یک همکلاسی، همه و همه قصه است.
قصهها خطوطی نامرئی هستند که توسط نویسندگان به چشم میآیند. نویسنده با چشمهایی مسلح به آگاهی این خطوط را میبیند، به هم میریزد و آنها را برای دیگران ثبت و تصویر میکند. نویسنده چراغ به دست و پیش از همه به راه میافتد، نور میاندازد، کنجی را میکاود، تکهای از قصه را روشن میکند و دوباره راه میافتد.
کارگاه کمدلباس حالا درختی یازده ساله شده است که سرشاخههاش دستهای نویسندگانش است و میوههاش قصههایی که روی کاغذها به بار مینشیند. در این شماره از جزوه داستان همراه با حدیث، مریم، پریسا، شیوا، شهرزاد، ستاره، حسین، مینا و الیاس به جهان قصههایشان سفر میکنیم و در کنجکاوی آنها سهیم میشویم. این میوههای نوبر پیشکش اوقات شما.